مادرم در پشت در افتاده بود
می دویدم سوی او اما چه سود
تا به بالینش رسیدم ای خدا
دیدم ای دل رنگ زردش شد کبود
گرگ خونخواری به پشت بیت ما
پایه های ظلم را می کرد عمود
میخ در، در سینه اش کنکاش کرد
دید جز حب علی چیزی نبود
آتش از خانه زبانه می کشید
مادرم آتش گرفت از تار و پود
ای پرستوی علی از جا بخیز
این خلایق بدترند از قوم هود
یک نظر انداز بر من مادرا
ای که عادت کرده ای بر لطف و جود
خواستم اشکی بریزم از غمت
شد گلویم پر ز بغض و پر ز دود
پیش چشم مرتضی ای یاس عشق
با نفیر جان خود دادی سرود
بین دیوار و در و گرگان پست
حرف جد خویش را کردم شهود
ناگهان یک تازیانه از جفا
روی بازوی شما آمد فرود
با خودم گفتم ز چه ای مادرم
اشک چشم خیس تو گردیده رود
دیدم ای جان چشم تو آتش گرفت
ناله ای غمبار را کردم شنود
زین پس ای جانم همی دانم که تو
درد پهلو را کشی وقت قعود
بعد فوت جانگداز جد ما
این جماعت کافرش گشتند زود
سروده: جعفر ابوالفتحی