۰۲
آذر ۹۲
ابر دلم میل افتاب ندارد
درد من ای نازنین حساب ندارد
سر به کدامین حصار و صخره بکوبم
رود بزرگی که هیچ اب ندارد؟
خنده به لب خیره می شوی به نگاهم
خیره به چشمی که خواب و تاب ندارد
خنده ندارد شبی که خیس و برهنه ست
خنده ندارد شبی که خواب ندارد
خانه ات اباد خیره ای که چه؟چشمت
چاره ای به حال من خراب ندارد
خواستم از دست خویش بگریزم
حیف…دلم حق انتخاب ندارد
ناصر حامدی
۹۲/۰۹/۰۲