۲۰
ارديبهشت ۹۳
شهید شیمایی ابوالفضل سپهر
یه روزی روزگاری دو تا بچه بسیجی
نمی دونم کجا بود تو فکه یا دوعیجی
تو فاو یا شلمچه تو کرخه یا موسیان
مهران یا دهلران تو تنگه حاجیان
تو اون گلوله بارون کنار هم نشستند
دست توی دست هم با هم جناق شکستند
با هم قرار گذاشتن قدر هم رو بدونن
برای دین بمیرن برای دین بمونن
با هم قرار گذاشتن که توی زندگیشون
رفیق باشن و لیکن اگر یه روز یکیشون
پرید و از قفس رفت اون یکی کم نیاره
به پای این قرارداد، زندگیشو بذاره