هوای تو دارد دلی که بی هوا به کوچه زده تا دنبال ردپای باران بگردد…
هوای تو دارد هوای عاشقی کردن و خیالم راحت است که تو هم هوای مرا داری
وگرنه از همین اولین سلام دست و دلم نمی لرزید!
شاید همین امشب پیدایت کردم
شاید به تو برگشتم با تمام رویاهای نیمه کاره ای که برای خود ساختم
شاید به تو برگشتم، شاید…
شاید بی هوا نگاهم کنی ، من خودم را از یاد ببرم و قصه در همان ابتدا به پایان برسد.
میدانم که با تو هم تمام نمی شود کابوس این شبهای خاکستری وقتی هوای این
شهر مرا به یاد هیچ عاشقانه ای که با خیال تو گذشت نمی اندازد !
هوای تو دارم و خواب از سرم پریده و بالای دیوار حیاط نشسته تا دست باد را بگیرد و برود آن دورها که خبری از من و تو نیست.
شاید همین امشب پیدا شدی!
شاید همین امشب پیدا شدم!
اما نمیدانم چرا احساس میکنم اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است!
*متن های ادبی رادیو هفت*