۰۸
ارديبهشت ۹۳
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل، سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد ولی بیهوده بود
۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۲۰