۱۱
تیر ۹۳
سایه شدم، و صدا کردم:
کو مرز پریدنها، دیدنها؟ کو اوج "نه من"، دره "او"؟
و ندا آمد: لب بسته بپو
مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت
و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد!
دستم در کوه سحر "او" میچید، "او" میچید
و ندا آمد: و هجومی از خورشید
از صخره شدم بالا
۱۱ تیر ۹۳ ، ۲۲:۱۵