۱۱
اسفند ۹۳
دور از چشم اتفاق ها بی بهانه نگاهم کن
بی انتظار فصل رسیدن بگذار مدام از شاخه ی نگاهت میوه های نورسی را بچینم که پیشتر ها فقط در رویا دیده بودم
در ازدحام این همه حرف، گاهی مرا به دو فنجان از چای چشم هایت میهمان کن بدون قند
فقط با لبخند…
تمام بی واژه های ذهنت را با نگاهت برایم بگو و از نگاهم بخوان، بخوان تپش های قلبم را در نیمه چشمم.
در فاصله اخم ها و لبخند ها مردمک چشم هایت را به نگاهم بدوز و بگذار گفتنی ها را بگویم.
به هر کجا که نگاه کردی کمی بیشتر ببین
ببین که دنیا چقدر زیبا تر می شود با ما!
۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۲۳