باز در چهرهٔ خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسهٔ هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
باز در چهرهٔ خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسهٔ هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
خدا ! به حق دل عاشقان سرگردان
مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان
به کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق
نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان
یقین که عشق و غمش حکم نان انسان است
ولی امان که اگر در گلو بماند نان!
جناب ِعشق عجب باغبان بی رحمیست
دو لاله چیدن از آن باغ و اینهمه تاوان؟!
به قدر قدرت هرکس ستم سزاوار است
مگر که بید چه دارد برابر طوفان؟!
خدا ! بریده ام از عشق و زندگی دیگر
به آیه آیۀ توبه، به جان الرّحمن
علی حیات بخش
در گدایی خودت، نام مرا مشهور کن
دست های م را ز دامان بقیه، دور کن
دوست دارم غرق دریای مناجات ت شوم
مثل موسای کلیم الله، من را طور کن
راضی م حتا شده با زور، برگردانی م
من اگر توبه نکردم، تو مرا مجبور کن
بعد از آنکه حضرت على علیه السّلام را در شب 19 ماه رمضان سال چهلم هجرت ،
مضروب ساختند و آن حضرت در روزهاى آخر عمر شریف اش ، در بستر خوابیده بود،
گاهى چشمهایش را باز مى کرد و مى فرمود:
« سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى : هر چه مى خواهید از من بپرسید، قبل از آنکه از میان شما بروم »