گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی
نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی
نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا
*****
نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن
نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن
ای نگاه تو پناهم! تو ندانی چه گناهی ست
خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن
تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی
خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن
دیدم از رشته ی جان دست گسستن بود آسان
لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن
امشب اشک من ازرد و خدا را که چه ظلمی ست
ساقه ی خرم گلدان نگاه تو شکستن
سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست
آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن
1
چون خونِ خدا، بیا مسلمان باشیم
یا حداقل، شبیه سلمان باشیم
مولا، سگ آستان نمیخواهد مَرد!
او کرده قیام، تا که «انسان» باشیم
2
من خون خدا، شکوه بسم الله
گویندهی «لا اِلهَ اِلا اللهَم»
در سینه اگر محبت من داری
ارباب مخوان مرا، که عبداللهم
3
گفتی به من ارباب! خطا گفتی تو
شرمنده شدم ز دوست، تا گفتی تو
من بندهام و مقام من جز این نیست
شرک است به بنده ای «خدا» گفتی تو
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
امام پیک فرستاده در پی ات... برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی
چه شام باشی و کوفه... چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی... به مقتدا برسی
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست... پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی...
زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی
شاعر : مریم سقلاطونی
الا ای صاحب قلبم کجایی؟
محرم شد نمی خواهی بیایی؟
خوشا آن شور و حال و اشک و آهت
خوشا آن ناله های نینوایی
خوشا بر حال تو هروقت که خواهی
کنار تربت آن سر جدایی
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده ست
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست
شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست