دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۲۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۰
فروردين ۹۴

بعضی آدم ها را نمی شود دوست نداشت.
آمده اند تا دنیای سیاه و سفیدت را همرنگ لبخندشان کنند.
و به تو بفهمانند که دنیا هنوز جای خوبی است برای نفس کشیدن.
حتی اگر تمام عمرت را بگردی هم دلیل دوست داشتنی بودنشان را پیدا نمی کنی.
نه با عطر خاصی به لحظه های تنهایی ات هجوم می آورند و نه همراه عروسک کوچک آویزان از آینه برایت یاد آور روز های خوب می شوند.
نه صدای شان تکه های دلت را بند می زند و نه رویای قشنگی برایت زمزمه می کنند.
اما طور عجیبی هستند.
انگار آفریده شده اند تا دوستشان داشته باشیم.
تا مهربانی کنند.
و برای ثانیه ثانیه ی نبودنشان حسرت و دلتنگی به بار بیاورند.
این ها همان آدم هایی هستند که فراموش کردنشان حتی از ضعیف ترین حافظه ها هم بر نمی آید. همان هایی که رسالتشان معجزه ای است برای شب های تاریک و پر تشویش دیگران.
حتی اگر سال ها بگذرد از این دیدار، باز هم به گوشه ای از تنهایی ات سرک می کشند و می شوند دلیل کوچک خوشبختی.
این آدم ها را نمی شود دوست نداشت چون برای دوست داشته شدن آفریده شده اند..!

*متن های ادبی رادیو هفت*

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۱
سین میم
۱۰
فروردين ۹۴

                            

شاید وقتی در حال تماشای حساس ترین لحظه از برنامه مورد علاقه ات هستی

پیام های بازرگانی برایت کابوسی بزرگ باشند.

شاید درست وقتی شروع شوند که محو تماشایی و حواست به اطراف نیست.

حواست نیست که کسی مدت هاست به تو خیره مانده و کلی حرف را در دلش نگه داشته

تا شاید رو برگردانی و حوصله کنی برای کمی گفتگو.

شاید همین لحظه ها باعث شکستن سکوتی شوند که اصلاً دوستش ندارم.

لازم نیست حتماً به لبخند های همیشگی ات که قند را در دل فنجان های چای هم آب می کنند مهمانم کنی و یا طلسم بی حوصلگی های اخیرم را بشکنی.

فقط در همین دقایق کوتاه که بی اعصاب و دلخوری،

همین دقایقی که با نگاه های بی تفاوتت به گل های قالی خیره می شوی

و بعد چشم می دوزی به فنجان چایی که از دهان افتاده،

در همین دقایق کوتاه که برای تو کابوس شده اند و برای من زندگی ساز،

همین دقایق را به من گوش کن.

آن وقت می بینی که از همین لحظه های کوتاه،

عاشقانه ای می سازم که آرزویش را داشتم.

فقط کافی است پیام های بازرگانی به دادم برسند و به من فرصت دهند که لحظه ای به چشمت بیایم.


متن های ادبی رادیو هفت


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۴۱
سین میم
۱۰
فروردين ۹۴

پنهان کردن برق نگاه یکی از سخت ترین کار های دنیاست

وقتی که داری از دیدن کسی ذوق مرگ می شوی.

و من محکومم به این کار چون در حد و اندازه های تو ارزیابی نشده ام.

چطور می شود وقتی که باد میان شاخه های بید سر کوچه می پیچد ذوق نکرد؟

چطور می شود از بوی توت فرنگی پیچیده در خیابان شلوغ ذوق نکرد؟

می شود باز شدن شکوفه های هلو را دید و ذوق نکرد؟

می بینی؟ مقصر من نیستم.

آخر چطور می شود تو را دید و ذوق نکرد؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۳۷
سین میم
۱۰
فروردين ۹۴

سلام که واژه نبود. یک پرنده بود که از طلوع به غروب کوچ می کرد.

یک بادبادک بود که می شد سر نخش را در دست گرفت و رفت.

قدم به قدم، در امتداد یک رد پا گه معلوم نبود مال کیست و رو به کجا می رود.

سلام که کلمه نبود.

یک قصه ی بلند بود که قرار نبود هیچ وقت به پایان برسد.

قصه ای که در انتهایش همه ی کلاغ ها به خانه هایشان می رسیدند.

حالا ولی انگار آدم هایی هستند که راز سلام را نمی دانند.

عطرش را نمی شناسند.

می گویند و می روند بی آنکه دل به کسی بسپارند.

آنهایی که نمی دانند سلام یعنی آغاز یک مثنوی بلند که پایانش خداحافظ نیست.

سلام یعنی من دچار یک حس بی نهایت ام و کیست که نداند دچار یعنی عاشق؟!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۳
سین میم
۱۰
فروردين ۹۴

                       

نمی دانم چرا مردم فکر می کنند تنهایی باید چیز بد و وحشت آوری باشد.

برای کسی که تنهایی را دوست داشته باشد، تنها ماندن یعنی یک بعد از ظهر سکوت.

یعنی یک شب قدم زدن به طول تمام خانه و بی خواب ماندن.

برای کسی که از تنهایی نمی ترسد، تنهایی یعنی رها کردن دیگران به حال خودشان.

کاش آدم ها بدانند که گاهی چقدر به تنهایی احتیاج دارند.

همه آدم ها می خواهند گاهی با خودشان باشند،

با خودشان حرف بزنند،

با خودشان کتاب بخوانند و با خودشان ساعتی پیاده روی کنند.

وقتی تنهاییِ آدم حسابی قد بلند شد، می شود با خیال راحت دستی به سر و رویش کشید و راهی اش کرد بین دیگران. می شود به این آدم رعنای درون که در تنهایی رشد کرده تا به اینجا برسد حسابی افتخار کرد.

بعد، تنهاییِ قد بلند آدم می تواند برای دیگران از کتاب هایی که خوانده و راه هایی که رفته ساعت ها حرف بزند.

دست تنهایی آدم دیگر خالی نیست.

پر است از لحظه هایی که بلد اند از هیچ، یک عمر امید و شادی بسازند.

شک ندارم آدمی که مدتی، هرچند کم و کوتاه، با تنهایی اش زندگی کرده است همان آدم قدرتمند قصه هاست.


متن های ادبی رادیو هفت

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۹
سین میم
۱۰
فروردين ۹۴

                                                           


باز دستی در وجودم زنگ زد               یک نفر آمد دلم را رنگ زد

یک نفر از نوت پر آوازه تر                    یک نفر از اطلسی ها تازه تر

ماند اما بر سر من چتر او                  در تن من قطره ای از عطر او

رفت و با شمشیر خود نازم نکرد         رفت و از زنجیر خود بازم نکرد

مکس کن در موج تو در توی من          خش خشی می آید از آن سوی من

گوش کن طفلی به سوی ماه رفت      یک نفر انگار در من راه رفت

نقره پاش دشت خوابستان منم          آبــشار آفـتـابســتان منم

من پر از اسلیمی و معماری ام           من پر از تذهیب و خاتم کاری ام

من پرم از لعل و یاقوت و عقیق            من پرم از زیور آلات عتیق

شهر ما دروازه کاشانه هاست            شهر ما در دست صاحبخانه هاست

ای خدای مهربان و پاکِ ما                  دفن کن شمشیر را در خاکِ ما

شهر باران را به رومان باز کن              خاک مان را معدن آواز کن

 

برگرفته از مجموعه شعر «کشف های مکاشفه» اثر احمد عزیزی.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۶
سین میم
۱۰
فروردين ۹۴

                        

گرسنه بودم و از عشق سیرتر شده ام

من از تو گفتم، بی نظیرتر شده ام

اگر چه جنگ میان من و تو کشته نداد

ولی چه سود که هر شب اسیرتر شده ام

دراز دستی کن سیبِ سرخ تازه بچین

که زیر بار غمت سر به زیرتر شده ام

دعای مادرت انگار مستجاب شده

که از گدای محل،گوشه گیرتر شده ام

رگم برای تو، خون مرا به شیشه بکن

که از تمام امیران، کبیرتر شده ام

رسیده ایم به هم بعد سال ها تأخیر

تو بچه تر شده ای حیف، پیرتر شده ام

نمانده صبر و قراری برو کم آوردم

من از قرار تو عمری ست دیرتر شده ام

 

«امید صباغ نو»
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۱
سین میم
۱۰
فروردين ۹۴

                                          

از وقتی تکنولوژی پا به زندگی آدم ها گذاشت یک سری لذت ها را از دست دادیم. مثل لذتی که در هم صحبتی با آدم های اطراف بود. لذت نوشتن روی کاغذ و خط خطی کردن آن بعد از یک چرند نویسی حسابی! لذت یک قرار دوستانه به صرف کمی گپ و گفتگو. و از همه مهم تر لذت فراموشی را.

تمام روزمره زندگی ام را روی یک دسکتاپ ریخته ام و زل زده ام به آن. بلکه از لا به لای این شلوغی و آشفته بازار، دستی بیرون بیاید و من را به آرامش و کمی دوری از هیاهوی دنیای غر واقعی تشویق کند.

دسکتاپ را مرتب می کنم. چشمم به تصویر زمینه می افتد. تازه یادم می آید دلیل چیدمان در هم و بر هم فایل های جور واجور چه بوده. یک نوع مخفی کاری و گول زدن خودم. شاید گم کردن تصاویری که دوستشان داریم برای مدتی زیر انبوهی از چرندیات کار درستی باشد. اما در واقع هیچ کمکی به فراموشی نمی کند.

موسیقی مورد علاقه ام، فیلمی که هنوز فرصت تماشایش را پیدا نکرده ام. یک سری کلماتی که از مغزم مشت مشت بیرون کشیده ام و نوشته ام. و تصویری مبهم که از لا به لای تمام این فایل ها خود نمایی می کند. این ها موجودی دسکتاپ آدمی است که به فراموشی خاطراتش علاقه دارد اما تکنولوژی نمی گذارد.

 متنهای ادبی رادیو هفت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۹
سین میم
۰۵
فروردين ۹۴

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ …
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ !

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ آﺩﻡ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﮐﯿﻨﻪﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺘﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ !
ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ !
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻧﺠﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ !
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﺍﺯ آﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻇﻠﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ..
ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺩﯾﺪﺷﺎﻥ ﮔﺮﻓت.. ﻭ ﮔﺬﺷﺖ
ﻣﯽﺑﺨﺸﻤﺸﺎﻥ …
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺨﺸﺸﻨﺪ …
ﻧﻪ….

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۰۰
سین میم