قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
برای دیده شب زنده دار خود گریم
قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است
صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان
دوباره رویت دلهای بی صفا سخت است
قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
برای دیده شب زنده دار خود گریم
قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است
صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان
دوباره رویت دلهای بی صفا سخت است
چقدر چون همگان ، مثل دیگران باشم
به جای عشق به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریده اند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم
آه ...
مردن چه قدر حوصله می خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز ، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی !
انگار
این سالها که می گذرد
چندان که لازم است
دیوانه نیستم
احساس می کنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه می شوم !
این روزها دلم کاسه خون است و چشمم دریای اشک...
منتظر کوچکترین فرصتم!
بغضم می شکند واشکم سرازیر می شود..
میگویند چه دل نازک شده است، افسرده شده، حالش خیلی بد است...
کسی نمی داند من فقط دلتنگ توأم..
اشکهای دلتنگی ام را لابلای حرفهاشان خالی میکنم ...
نگرانند..نگران من!!
چقدر با من مهربان شده اند!
می ترسند حرفی بزنند دلم را بشکنند!
ولی من همانم، اشکهایم بخاطر توست...
من فقط دلتنگ توأم و دیگر هیچ..