درد است همه بارم
زین دایره مینا بس شِکوه به دل دارم
منصورچو می رقصید بر اوجِ درونِ دار من نیز چو او خوانم، من دار طلبکارم
درد است همه بارم
زین دایره مینا بس شِکوه به دل دارم
منصورچو می رقصید بر اوجِ درونِ دار من نیز چو او خوانم، من دار طلبکارم
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی ؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیـــدی ؟
آیــا تـو هـم هــر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی ؟
می روم حسرت دریای مرا دفن کنید
اهل دیـــروزم و فردای مرا دفـن کنید
لـحدم را بگذارید بــــه روی لـحدم
شـال ابریشم لیلای مرا دفن کنید
ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند
وقت تنـــگ است بخـــــارای مرا دفن کنید
مرگ...
این نیست که اونقد غم و درد و رنج تو دلت باشه که نفست بالا نیاد...
فکر این که به ته خط رسیدی...
دیدن آرزوهات یکی یکی دارن میمیرن...
ناامید شدن امیدت...
نه این که امروز و فردات یکی باشن...نه!....
مرگ...یعنی سالهای زندگیت مثل هم باشه،یعنی پارسال و امسال و سال بعد معنی نداره! همش تکرار یه روز...
مرگ یعنی دیگه هیچ آرزویی نتونی بکنی...
دیگه امیدی پیدا نکنی...
دیگه نه از درد و رنج غمگین بشی نه از شادی خوشحال...
دیگه با اشک و لبخند زندگی غریبه ای...حتی دیگه نمیدونی به چی نگاه میکنی...
آروم از همه چی رد میشی...
مرگ
یعنی یه خط صاف!خطی که تموم زندگیته! یه خط که میتونه تا ابد ادامه داشته
باشه، اما هیچی روش اثر نداره...هیچی!..حتی گذر زمان...