دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۲۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۵
شهریور ۹۲


منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد
(سهراب سپهری)
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۹
سین میم
۲۵
شهریور ۹۲

ﺳﮑﻮﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ

ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﻮﺩﻧﺖ،

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...

ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ! ؟ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !؟

ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻤﺖ،

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻤﺖ

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮔﺎﻫﯽ

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ ...

ﮐﺎﺵ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ، ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﯼ ﻣﻦ!

ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭا

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۸
سین میم
۲۴
شهریور ۹۲

وحشت از عشق که نه !

ترس ما فاصله هاست

وحشت از غصه که نه !

ترس ما خاتمه هاست

ترس بیهوده نداریم !

صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست

کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست

گله از دست کسی نیست !

که مقصر دل دیوانه ماست

(قیصر امین پور)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۴
سین میم
۲۴
شهریور ۹۲

دنیای عجیبی ست دنیای ما آدمها
برهنه می آییم، برهنه میرویم
با این همه عریانی…قلب هیچکس پیدا نیست
دوست می داریم،دوست داشته میشویم
با این همه تنهاییم…
به زندگی خیلی ها غبطه می خوریم
خیلی ها به زندگی ما غبطه می خورند
با این همه هرگز راضی نیستیم…
همه روزی میمیرند،همه روزی میمیریم
با این همه حرص ما را پایانی نیست..
در حالی که همیشه از درد زیستن می نالیم
همه گاهی گناه می کنند، همه گاهی گناه میکنیم
با این همه ما مقصر نیستیم و انگشت اشاره مان همیشه سوی دیگریست
دنیای عجیبی ست
دنیای عجیب ما آدمها…..

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۵۲
سین میم
۲۴
شهریور ۹۲

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سرا پایت کنم

بنشین که من با هر نظر با چشم دل با چشم سر

هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت

وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس

ور بانگ برداری که بس غمگین تماشایت کنم

تا کهکشان تا بی نشان بازو به بازویت دهم

با همزمانی همدلی جان را هم آوایت کنم

ای عطر و نور توامان یک دم اکر یابم امان

در شعری از رنگین کمان بانوی رویایت کنم

بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من

امید فرداهای من ، تا کی تمنایت کنم ؟!

" فریدون مشیری "

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۴۸
سین میم
۲۳
شهریور ۹۲

 بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ

باورم ناید که عاشق گشته ام

گوئیا او مرده در من کاینچنین

خسته و خاموش و باطل گشته ام

 

هر دم از آئینه می پرس ملول

چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟

لیک در آیینه می بینم که ، وای

 سایه ای هم زآنچه بودم نیستم

 

همچو آن رقاصه هندو به ناز

پای می کوبم ولی بر گور خویش

وه که با صد حسرت این ویرانه را

روشنی بخشیده ام از نور خویش

 

ره نمی جویم بسوی شهر روز

بی گمان در قعر گوری خفته ام

گوهری دارم ولی او را ز بیم

در دل مرداب ها بنهفته ام

 

می رو م ... اما نمی پرسم ز خویش

ره کجا ... ؟ منزل کجا ... ؟ مقصود چیست ... ؟

بوسه می بخشم ولی خود غافلم

کاین دل دیوانه را معبود کیست

 

او چو در من مرد ، ناگه هر چه بود

در نگاهم حالتی دیگر گرفت

گوئیا شب با دو دست سرد خویش

روح بی تاب مرا در برگرفت

 

آه .... آری ... این منم ... اما چه سود

او که در من بود ، دیگر ، نیست ، نیست

می خروشم زیر لب دیوانه وار

او که در من بود ، آخر کیست ، کیست ؟

" فروغ فرخزاد "

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۲۱
سین میم
۲۳
شهریور ۹۲

با من صنما دل یک دله کن * گر سر ننهم آنگه گله کن
..........................
مجنون شده ام از بهر خدا * زان زلف خوشت یک سلسله کن
..........................
سی پاره بکف در چله شدی * سی پاره منم ترک چله کن
..........................
مجهول مرو با غول مرو * زنهار سفر با قافله کن
..........................
ای مطرب دل زان نغمه خوش * این مغز مرا پر مشغله کن
..........................
ای زهره و مه زان شعله رو * دو چشم مرا دو مشعله کن
..........................
ای موسی جان شبان شده ای * بر طور برو ترک گله کن
..........................
نعلین زد و پا بیرون کن و رو * در دست طوی پا آبله کن
..........................
تکیه گه تو حق شد نه عصا * انداز عصا وان را یله کن
..........................
فرعون هوا چون شد حیوان * در گردن او رو زنگله کن
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۱۵
سین میم
۲۳
شهریور ۹۲



با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم

ای همرهان کجایید؟ ای مردمان کجایم؟

 

پر کرد سینه‌ام را فریاد بی شکیبم

با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم!

 

شب را بدین سیاهی، کی دیده مرغ و ماهی

ای بغض بی‌گناهی بشکن به های‌هایم

 

سرگشته در بیابان، هر سو دوم شتابان

دیو است پیش رویم، غول است در قفایم

 

بر توده‌های نعش است پایی که می‌گذارم

بر چشمه‌های خون است چشمی که می‌گشایم

 

در ماتم عزیزان، چون ابر اشک‌ریزان

با برگ همزبانم، با باد هنموایم

 

آن همرهان کجایند؟ این رهزنان کیانند

تیغ است بر گلویم، حرفی‌ست با خدایم

 

سیلابه‌های درد است رمزی که می‌نویسم

خونابه‌های رنج است شعری که می‌سرایم

 

چون نای بینوا، آه، خاموش و خسته گویی

مسعود سعد سلمان، در تنگنای نایم

 

ای همنشین دیرین، باری بیا و بنشین

تا حال دل بگوید، آوای نارسایم

 

شب‌ها برای باران گویم حکایت خویش

با برگ‌ها بپیوند تا بشنوی صدایم

 

دیدم که زردرویی از من نمی‌پسندی

من چهره سرخ کردم با خون شعرهایم

 

روزی از این ستمگاه خورشیدوار بگذر

تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآیم.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۰۴
سین میم
۲۱
شهریور ۹۲

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر این جا کجاست؟؟
گفت این جا خانه ی خوب خداست !!

گفت این جا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند !

با وضویی دست و رویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟!

گفت آری خانه ی او بی ریاست ...
فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش ... روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است !!

دوستی را دوست معنا می دهد
قهر هم با دوست معنا می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست ...
قهری او هم نشان دوستی است

تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد ...

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی نقش روی آب بود ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۰۹
سین میم
۲۱
شهریور ۹۲

 

گاهی فکر می کنیم باید کاری بزرگ و شایسته

برای دوستان و کسانی که دوستشان داریم انجام دهیم

ولی چون در توانمان نیست از خود نا امید و دلخور میشویم

ولی باید به نکته ای توجه کرد..

باران بزرگترین و زیباترین هدیه آسمان به زمین است

ولی از قطرات کوچک و ناچیز آب تشکیل شده است

تکرار باران گونه محبت های بسیار کوچک ما در حق عزیزانمان

چیزی از یک شاهکار بسیار بزرگ کم ندارد..
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۰۵
سین میم