دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۳۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۹
بهمن ۹۲

زندگی شگفت انگیز است


فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

کوچک باش و عاشق ...

که عشق می‌داند

آئین بزرگ کردنت را ...


بگذارعشق خاصیت تو باشد

نه رابطه خاص تو با کسی
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۳۶
سین میم
۱۹
بهمن ۹۲

تو آمدی و کوچه های مدینه را باران شکوفه پوشاند؛ آمدی و آینه ها، به پابوسی ات، آب های جهان را
   به انعکاس برخاستند. آمدی، تو یازدهمین چراغ پرفروغ ولایت باشی.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۳۲
سین میم
۱۷
بهمن ۹۲

آن چنان ساده ام
که گنجشک ها هم می توانند
در جیب هایم لانه کنند
با پروانه ای سال ها دوست می شوم
برای پای مورچه ام که به گل می ماند
های های گریه می کنم
در دور و دراز باور خود
کودک می مانم
همیشه ...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۰
سین میم
۱۷
بهمن ۹۲

سر گشته ای به ساحل دریا،
نزدیک یک صدف،
سنگی فتاده دید و گمان برد گوهر است !
***
گوهر نبود - اگر چه - ولی در نهاد او،
چیزی نهفته بود، که می گفت ،
از سنگ بهتر است !
***
جان مایه ای به روشنی نور، عشق، شعر،
از سنگ می دمید !
انگار
دل بود ! می تپید !
اما چراغ آینه اش در غبار بود !
***
دستی بر او گشود و غبار از رخش زدود،
خود را به او نمود .
آئینه نیز روی خوش آشنا بدید
با صدا امید، دیده در او بست
صد گونه نقش تازه از آن چهره آفرید،
در سینه هر چه داشت به آن رهگذر سپرد
سنگین دل، از صداقت آئینه یکه خورد !
آئینه را شکست !
مهرداد بهار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۳۰
سین میم
۱۶
بهمن ۹۲

برگی از دفتر شعر مریم حیدرزاده



تو را ساختم با اون برفا، آدم بــرفی
تو اون شب اومدی دنیا، آدم بــرفی

شبی که عمرش از هر شب درازتر بود
به او شب ما می گیم، یلدا، آدم بــرفی

یه جورایی من و تو عین هم هستیم
تــوام تنها، منــم تنها، آدم بــرفی

من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
توام عاشق بودی اما، آدم بــرفی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۵۲
سین میم
۱۶
بهمن ۹۲

بی عشق هیچ فلسفه ای در جهــــــان نبود


احســــاس در " الهــــه ی نازِ بنــــــان " نبود

بی شک اگرکه خلق نمی شد "گناهِ عشق"

دیگر خـــــدا به فکـــرِ "شـبِ امتحـــان" نبود

بنشین رفیــــق! تــــا که کمی درد دل کنیم

انـــــدازه ی تو هیـــــــچ کسی مهربان نبود

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۷
سین میم
۱۶
بهمن ۹۲

مرا در جنت قلبت بده باغی که مدهوشم

اگررستم زندتیرم٬ زمین گیرت نخواهم شد

اگر ازعشق تو بگریزم ببرحکم ابد بر من

تمام عمر روحم را ز زنجیرت نخواهم شد

من ازحالم چه میدانم که فردا هم نفس دارم

که از جان بگذرم امازتصویرت نخواهم شد

همه عمرم همان دانم که من چیزی نمیدانم

ولی دل خوب میدانداسیر زخم شمشیرت نخواهم شد

شبانگاهان که میخوابم به خوابم نیز میبینم

فدای چهره ماهت٬بدان پیرت نخواهم شد

قلم برخیز ازشوقت٬که اکنون روزموعد شد

تبرهم بردلم زن باز٬درگیرت نخواهم شد

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۵
سین میم
۱۶
بهمن ۹۲

زیباترین حرفت را بگو

شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن

و هراس مدار از آنکه بگویند

ترانه ایی بیهوده می خوانید .

چرا که ترانه ی ما

ترانه ی بیهوده گی نیست

چرا که عشق

حرفی بیهوده نیست .



حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید

به خاطر ِ فردای ما اگر

بر ماش منتی ست ؛

چرا که عشق

خود فرداست

خود همیشه است

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۲
سین میم
۱۶
بهمن ۹۲

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۱۵
سین میم
۱۵
بهمن ۹۲

کاش وقتی زندگی فرصت دهد ؛ گاهی از پروانه ها یادی کنبم

کاش بخشی از زمان خویش را؛ وقت قسمت کردن شادی کنیم

کاش وقتی آسمان بارانی ست؛ از زلال چشم هایش تر شویم

وقت پاییز از هجوم دست باد؛ کاش مثل پونه ها پرپر شویم

گاهی دلتنگ شقایق ها شویم؛ به نگاه سرخ شان عادت کنیم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۱
سین میم