۲۸
تیر ۹۴
اجازه....
اجازه میگیرم.
برای همه چیز.
برای دیدن عکس میان بچه ها.
برای زل زدن به چشمانت.
چقدر کلنجار میروم!
با خودم.
با خیالم.
با تو....
گاهی ساعتها به خیالت خیره میشوم.
تا باور کنم میشود.
که اجازه دادهای.
که نمیرنجی.
یا....
مطمئن شوم
راضی هستی که نگاهم را به چشمانت بدوزم.
راستی کسی نمیداند!
حتی خودت!
تا دستم به عکست میخورد،
تا ورق میزنم،
تا... .
دستم را عقب میکشم.
انگشتانم جمع میشود و
میفشارمش بهم و
مشت میشود.
مبادا راضی نباشی!
مبادا گناه باشد!
مبادا.... .
اینها حرفهای روز مباداست شاید؛
که این همه مبادا دارد
قیصر راست میگفت:
"شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی...."
صدایت
اگر بدانی صدایت چه میکند.
تماس که میگیری
میگرفتی
و....
هوووه
و شاید
خواهی گرفت...
از شوق شنیدن صدایت
تمام تنم میلرزد.
خندهدار است :-)
گوشی از دستم می افتاد
میافتد
خوا...
شنیدن صدایت
تکرار نامت بر زبانم
اجازه میخواهد
که میشود بشنوم صدای نفست را
که می... .
اجازه.... .
دنبال آرایه و زیبایی نگرد!
من شاعر نمیشوم.
و تو هم شاعر نیستی!
چه خوب که مثل من شاعر نیستی!
که از همه چیز بنویسی
همه چیز و همه کس
همه چیز جز من و همه کس جز تو
و فقط خودت بدانی یعنی چه....
اصلا چه اصراری به شاعرنما شدن کنم!؟
من هم باید! قواعد نوشتن را بشکنم
تکرار
حشو
از هم گسیختن پیوستگی سخن
و...
من بیسواد،
که گمان نبری شاعرم!
اما خب
شاعر شدن هم اجازه میخواهد!
اجازهی نوشتن!
از تو...
چون از تو مینویسم.
اجازهی سرودن
به واژه کشیدن چشمانت...
آخر نمیدانی....
چشمانت چقدر سرودنیست.
اجازهی شنیدن عطر تنت....
از باد.
و
ببخش
اجازهی بوسیدن دستهایت در ترانههام.
روزهایم شبیه شبهایم تاریک است
حال تو بگو....
ستارهام
اجازه هست
حریر منجوق بارانت را بر تن شبهایم بپوشانم؟!
هستیم
اجازه هست
آن لچک سبزت را بر جنگل خشکیدهام پهن کنم؟!
یا آن طلایی را....
اجازه هست؟!
اجازه میگیرم.
برای همه چیز.
برای دیدن عکس میان بچه ها.
برای زل زدن به چشمانت.
چقدر کلنجار میروم!
با خودم.
با خیالم.
با تو....
گاهی ساعتها به خیالت خیره میشوم.
تا باور کنم میشود.
که اجازه دادهای.
که نمیرنجی.
یا....
مطمئن شوم
راضی هستی که نگاهم را به چشمانت بدوزم.
راستی کسی نمیداند!
حتی خودت!
تا دستم به عکست میخورد،
تا ورق میزنم،
تا... .
دستم را عقب میکشم.
انگشتانم جمع میشود و
میفشارمش بهم و
مشت میشود.
مبادا راضی نباشی!
مبادا گناه باشد!
مبادا.... .
اینها حرفهای روز مباداست شاید؛
که این همه مبادا دارد
قیصر راست میگفت:
"شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی...."
صدایت
اگر بدانی صدایت چه میکند.
تماس که میگیری
میگرفتی
و....
هوووه
و شاید
خواهی گرفت...
از شوق شنیدن صدایت
تمام تنم میلرزد.
خندهدار است :-)
گوشی از دستم می افتاد
میافتد
خوا...
شنیدن صدایت
تکرار نامت بر زبانم
اجازه میخواهد
که میشود بشنوم صدای نفست را
که می... .
اجازه.... .
دنبال آرایه و زیبایی نگرد!
من شاعر نمیشوم.
و تو هم شاعر نیستی!
چه خوب که مثل من شاعر نیستی!
که از همه چیز بنویسی
همه چیز و همه کس
همه چیز جز من و همه کس جز تو
و فقط خودت بدانی یعنی چه....
اصلا چه اصراری به شاعرنما شدن کنم!؟
من هم باید! قواعد نوشتن را بشکنم
تکرار
حشو
از هم گسیختن پیوستگی سخن
و...
من بیسواد،
که گمان نبری شاعرم!
اما خب
شاعر شدن هم اجازه میخواهد!
اجازهی نوشتن!
از تو...
چون از تو مینویسم.
اجازهی سرودن
به واژه کشیدن چشمانت...
آخر نمیدانی....
چشمانت چقدر سرودنیست.
اجازهی شنیدن عطر تنت....
از باد.
و
ببخش
اجازهی بوسیدن دستهایت در ترانههام.
روزهایم شبیه شبهایم تاریک است
حال تو بگو....
ستارهام
اجازه هست
حریر منجوق بارانت را بر تن شبهایم بپوشانم؟!
هستیم
اجازه هست
آن لچک سبزت را بر جنگل خشکیدهام پهن کنم؟!
یا آن طلایی را....
اجازه هست؟!
۹۴/۰۴/۲۸