دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)
۲۸
اسفند ۹۳

سه چهار سالگی ام محو است و دور.

تنها نیشگون های ریز مادرم یادم می آید و صدای پره های پنکه آهنی.

پنج سالگی ام سبک بال گذشت.

لا به لای خوشه های طلایی گندم زار. باد، فکر و خیالم را می برد تا انتهای مزرعه رویا ها.

شش سالگی ام با شوق رفتن به مدرسه گذشت.

وقتی همسایه خانه کناری می پرسید: راستی، کی به مدرسه می روی؟ و من ذوق زده می گفتم: از سال آینده.

هفت سالگی ام لا به لای الف ها و ب های دفتر مشق تمام شد.

لا به لای نقطه سر خط ها. ریاضی ضعیف هشت و نه سالگی ام با یک شکلات خرگوشی شیرین شد.

خودنویس ده سالگی ام خاطراتم را رونویسی کرد.

هنوز هم گاهی عطر خاک باغچه از ذهنم می گذرد.

یازده سالگی ام شاید بزرگ بوده ام. یک تناقض محض میان بزرگی و کوچکی.

یادم هست که روز ها را می شمردم تا خرداد تمام شود.

و خرداد ها تمام می شد با یک پلک بر هم زدن.

می فهمیدم چقدر دلم برای نقاشی های بی هدف کودکی ام تنگ است.


نظرات  (۱)

سال نو مبارک
پاسخ:
سلام
ممنون
همچنین عید شما مبارک